۱۳۹۲ شهریور ۱, جمعه

ریاضتی جالب پایان

مدت زیادی بود که تصمیم گرفته بودم خودِ خودم باشم و تا حد امکان کمتر به تفکر و قیل و قال مردم درباره ی خودم توجه کنم. اما تصمیمم آنقدر جدی نبود که عمل مجدانه ای را برانگیزد. اما از همین چند روز پیش با توجه به اینکه دریافتم زندگی ام واقعا "یک جرعه که آزار کسش در پی نیست*" است، تصمیمم جدی شد و مشاهده ی آدمی که به طرز عجیبی خودِ خودش بود، عزمم را بیشتر جزم کرد.
در همین راستا، ریاضتی جالب پایان کشیدم:
در اتوبوس نشسته بودم که متوجه شدم پسری آرنج هایش را گذاشته روی میله ی بین خانم ها و آقایان، دستش را زیر چانه گذاشته و زل زده به من. معمولا در این موراد اگر خسته بودم، یک "هان؟!" شدید می گفتم و اگر نه : "امری هست؟!". اما با خودم گفتم بگذار رهایش کنم تا ریاضتی باشد برای خودم که: هر آنچه که می خواهند بیندیشند، من تحمل می کنم. به کارم مشغول شدم، کتاب خواندم و آهنگ گوش کردم و...و حضرت آقا همچنان به زل زدن ادامه می داد. بعد از بیشتر از یک ساعت و نیم زل زدن،وقتی می خواست پیاده شود و نگاه های آخر را می کرد، من خوشحال بودم از تحملِ خودم، اما فکر کردم که باید به شیوه ای به او بفهمانم که ساده نیست با نگاه های اینچنینی خانمی را بیازاری. لذا من هم به چشمانش زل زدم، پوزخندی زدم و زبان درازی به او کردم که در عمر شریفم هرگز آنچنانش را مرتکب نشده بودم!! پسرِ مردم گویی جن دیده بود!! :))

*حافظ


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر