۱۳۹۲ مهر ۱۴, یکشنبه

غیر بدیهی‌ها، پیشکش

نشانه‌ی عاقل‌تر شدنم اینکه، به اندازه‌ی گذشته، از جملات زیبای قرآن، نهج البلاغه و اصول کافی و امثالهم لذت می‌برم و استفاده می‌کنم. 
نشانه‌ی اینکه حالا حالا‌ها جا دارد که عاقل‌تر شوم اینکه، در جلسه‌ی تودیع و معارفه‌ی مسئول بسیج دانشگاه‌مان، هر چقدر تلاش کردم نتوانستم دلم را به میزانی آرامش بخش، به حاضران جلسه نزدیک کنم. با اینکه نیک می‌دانستم تعداد قابل توجهی از آن حاضران، گناهی -از جنس گناهانی که به آن معروفند- نداشتند. 
و نشانه‌ای که کافی باشد تا اعتنا به آن، مرا به افسردگی بکشاند، اینکه توجه کردم که چرا دو نشانه‌ی فوق پدید آمدند و میزان عاقل بودن من شدند؟ مگر نه اینکه هر دو به بدیهیاتی عقلی اشاره دارند؟ چطور دلم آمد فراموش کنم این بدیهی زیبا را: «انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال»؟ چه حالت منحوسی در من بوجود آمده بود که نتوانستم حب و بغضم را کنترل کنم؟ 
من...:(

۱۳۹۲ شهریور ۲۹, جمعه

ربط سنگ پا و ادعای اجماع

تجربه نشان داده است هر وقت دیدم علمای اسلامی می‌نویسند: «علما بر این موضوع اجماع دارند.»، باید با تردید زیادی به ادعایشان بنگرم. در برخی موارد این جمله حاکی از واقعیت نیست، چراکه برخی علما خودشان را ملزم به دقیق گویی نمی‌بینند، اما در بسیاری از موارد هم ناشی از به رسمیت نشناختن برخی نحله‌های اسلامی است. مثلا برخی اشاعره، معتزله و شیعیان را داخل مسلمانان نمی‌دانند یا حداقل ادعا‌هایشان را قابل بررسی نمی‌دانند. این رویکرد باعث می‌شود وقتی درباره‌ی صحت ادعایی خاص قلم می‌زنند، نظر علمای نحله‌ای که به رسمیت نمی‌شناسند را اصلا جزو نظرات به حساب نیاورند و ادعا کنند علمای اسلامی بر صحت آن ادعای خاص اجماع دارند. 
این قضیه آنقدر متداول است که من دیگر از این ادعاهای کذبِ اجماع تعجب نمی‌کنم. اما مواردی که تا دو روز پیش دیده بودم، به رسمیت نشناختنشان به این صورت بود: اصلا به روی خودشان نمی‌آوردند که ادعای دیگری هم وجود دارد. اما پریروز دیدم جعفر سبحانی گوی سبقت را از سایرین ربوده است. ایشان در فصل دوم کتاب کلیات فی علم الرجال در پی اثبات نیاز به علم رجال برآمده است. در قسمت ادله‌ی نافیان نیاز به علم رجال، نام اخباریان را آورده و ۸ دلیل را از زبان آن‌ها بازگو کرده است. 
بدیهی است که این مساله، یعنی ایشان به روی خودش آورده که اخباریانی هستند که نظر دارند و نظرشان هم قابل بررسی است. اما چه رویکرد عجیبی در ایشان باعث شده وقتی از ادله‌ی اثبات نیاز به عل رجال سخن می‌گوید، یک دلیل مستقلش را این قرار دهد:
«أجمع علماء الإمامیّة، بل فرق المسلمین جمیعاً فی الأعصار السابقة، على العنایة بتألیف هذا العلم وتدوینه من عصر الأئمة- علیهم السلام -إلى یومنا هذا، ولولا دخالته فی استنباط الحکم الإلهی، لما کان لهذه العنایة وجه.» 
تمامی فرق مسلمین از گذشته تا کنون بر این مساله اجماع دارند؟ پس آن اخباری‌ها -که موضوع بحثش نقد نظر آن هاست- چه کسانی هستند که نظراتشان را آورده و نقد کرده است....؟ مگر نه اینکه اخباری‌ها جریان غالب بسیاری از حوزه‌های علمیه در اغلب قرون گذشته بوده‌اند؟ 
 اگر چه قبحِ نفسِ وقوع اینگونه برخورد‌ها، آنقدر زیاد است که دلم نمی‌خواهد کمیت افراد به رسمیت شناخته نشده را در میزان تقبیحم دخیل بدانم.

۱۳۹۲ شهریور ۲۶, سه‌شنبه

ابسرد -یا شاید: آبِ سرد-

"بصریت" ی را مبینی که شالاپی افتاده توی وجودت.
با خودت گفتگو می کنی:
-این بصیرت حاصل کدام منطق و استدلال بود؟
-هیچ...اینطوری بگم: منطقی نمی یابم.
-پس لابد چیزی هست در وجودت که اصلا منطق بردار نیست. یک چیزی مثل همان وحی مذهبی ها
-چرت نگو عزیزم. هرچیزی رو نفهمیدی که نمیشه ربطش بدی به الهیات. از همان ها یادگرفتی که: عدم وجدان دال بر عدم وجود نیست. اگر منطقی رو نیافتی، ممکن است نتوانسته باشی منطقی رو بیابی -اگر منطق مستقل از ذهن من وجود داشته باشد-. فرض کن منطقی هم وجود نداشته باشد و یک چیزهای دیگری باشد. "مثل" وحی رو از کجا آوردی؟ از انبان گذشته ت؟ خجالت آوره! خلاصه قضاوت به این سادگی ها نیست. بشین فکر کن.
-فکر کنم.....اول باید خودم را گول بزنم، پوچی را فراموش کنم، تا حال فکر کردن به این چیزها را پیدا کنم.
پایان

۱۳۹۲ شهریور ۱۵, جمعه

اعتراف

اخیرا به اعتراف کردن علاقه ی شدیدی پیدا کرده ام.
شاید در راستای همان "خودم بودن" ی که قبلا گفته ام. فکر می کنم اینگونه به صادق بودن نزدیک ترم. اگر چه برای صادق بودن لزوما نباید اعتراف کرد، اما تمرین خوبی است برای عادت کردن به صداقت.
شاید یکجور ریاضت باشد! (همین الان متوجه شدم مدتی بود از فاز ریاضت کشیدن برای تهذیب نفس بیرون آمده بودم، بی هیچ دلیل قانع کننده ای)
شاید هم نوعی واکنش در برابر رفتار دیگران باشد: که مرا آنطور می خواهند که صرفا خودشان می پسندند.
شاید هم واکنش به رفتار خودم باشد: که هم بخاطر جلب توجه دیگران تن به خودم نبودن داده ام، هم این که بی هیچ دلیل خوبی تن به خواسته ی دیگران (که مرا آنگونه می خواهند که صرفا خودشان می پسندند) داده ام. -و شاید این دو در موارد زیادی عملا یکی باشند-
خلاصه که ریاضتی بس دلنشین است، بعد از تحمل دردی، به آرامش و عشقی دلنشین می رسی.
اما هنوز قانع نشده ام که اعتراف کردن کار خوبی است. هنوز هم درست و حسابی فکر نکرده ام درباره اش.
حداقل همین یک اعتراف را اینجا بنویسم که مشغله ی زیاد درسی ام باعث شده در احوالات خودم کمتر بیاندیشم. هم خودِ مشغله ام باعث شده، هم نفسِ تنبلم وقت اندیشیدنم به من می گوید: "درس داری!" و این چنین طفره می روم از اندیشیدن. شاهدش هم همان که داخل اولین پرانتزم نوشتم.

موسی چهل شب شد، تو سی شب وعده کردی

گمان می کنم بیشتر از یک سوم از اشک های زندگی ام را برای موسی صدر ریخته ام. این جمله برای من مصداقی بهتر از موسی صدر ندارد:
"فعلی الاطائب من اهل بیت محمد و علی صلی الله علیهما و آلهما فلیبک الباکون و ایاهم فلیندب النادبون" (دعای ندبه)
باید بگریند و ندبه کنند از فراقت...
35 سال گذشت...

-عنوان، قسمتی است از شعری از رضا امیرخانی-